سلام، خیلی ناراحت شدم، بعضی وقتا توی فامیل ببخشیدا جونورایی پیدامیشن که میگی رحمت به صد پشت غریبه... بخوام برات تعریف کنم داستان میشه بی خیال...
پس یه دلیلش شاید اینه که این پسرعموی ما میخواد منو امتحان کنه که من چه دختری ام پا میدم یا نه... ببخشید رک گفتم!
کاش به بزرگترت گفته بودی بره جلو، بچگانه عمل کردی
منم متولد هفتادم، یه پسرعمو دارم ازهمووووون بچگی کلا تو نخش بودم یعنی همه چیش برام خاص بود حتی عطسه کردنش!!!
ولی هییییییچ نظری بمن نداشت، حتی تحویلمم نمیگرفت
من بودم و یه عشق یه طرفه و یه تخت آهنی بزرگ که تابستونا میخوابیدیم اونجا و تاصبح به ستاره ها نگاه میکردم و به پسرعمو فکرررررررر فکررررررررر و فکر...
بزرگ شدم خسته شدم و بی خیال این عشق توی 23سالگی
حکایت زیاده، یه زمستون باخانواده اش اومد خاستگاری!!!
شوک زندگیم بود، اصلاااااا فکرشم نمیکردم یه روزی من بشم عروس عمو
ولی شد، برادر من تا خدا نخواد نمیشه... باید ببینی قسمتت چیه... زندگی پر از سوپرایزه... شاید یه روزی به این علاقه بخندی...شاید...