هرروز به يه بهونه ايى شوهرمو ميبره پيش خودش هردفعه ام يه چيزى ميگه كه مثلا به من ربطى نداشته باشه شوهرم تنها بره خستم كرده..الان امروز صبح ساعت ٧زنگ زده به شوهرم ميگه بردار شوهرم كه ٢٠سالشه سرش درد ميكنه بيا ببريمش دكتر تازه خونشون يه شهر ديگست شوهرمم رفت..بعد چند ساعت بهش زنگ زدم ميگم رفتيد دكتر ميگه نه نيومد بريم ديگه ناهار ميمونم اينجا اخر شب ميام منم ناراحت شدم فهميد قطع كرده اس داده ميگه تو چرا دارى ميسوزى موندم ديگه چى بگم بهش
شوهرت مسوليت پذير نيست اونو ادم كن
اعوذ بالله من المادرشوهر!!!!
اصلا بعضیا انگار رسالتشون تر زدن تو زندگی پسر و عروسشونه
شوهرت میگه چرا میسوزی؟
ولش کن خانوادشه بلاخره زیاد دخالت نکن
بی تفاوتی رو پیشه کن محل نده زنگم نزن
شوهرتم بیشعوره
هرچی‌میکشیم از شوهرای بی عرضمونه
هروقت خاست بره خونشون بگو تورو هم برسونه خونه مامانت تنها نمون غیر از اون روزایی روهم که خونه س هرازگاهی بهانه بیار برو خونتون تنهاش بذار تا حالیش شه
توهم باهاش میرفتی!اینم حرص خوردن دارع؟
مقصر مادرشوهرت نیست شوهر بی عرضته زبون نداره پیش مادرش
خب میگفتی منم ببر حوصلم سر میره تنهایی,یا بگو کاش منم میبردی,کاش زود بیای پیشم تنها نباشم یچیز اینطوری,نکه جوری رفتارکنید ک ناراحتیتون رو بفهمه
چه بی ملاحظست
پسر همون مادره دیگه
یعنی چی ک تو چرا داری میسوزی؟؟؟میخواست ور دل خانوادش باشه چرا زن گرفت؟ک زنش خونه تنها بمونه ایشون برن ناهار منزل مامان جون؟
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
3 ثانیه پیش
3 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
