2737
2734
عنوان

داستان زندگی من از روز عقد تا الان😞😭

| مشاهده متن کامل بحث + 3621 بازدید | 101 پست

اونا اصولا عروس نيستن

يه دسته زن خرابن كه از جووناي مردم سو استفاده ميكنن

و بعد مهريه ميگيرن و ميرن دنبال كيس بعدي

قرار من با خدا اين شدكه.....من چشمهامو ببندم...دستمــٌ بذارم تو دست خدا وباهاش برم جلو....خٌـــدايا توي مسير دستمو ول نكني....مواظب سنگـاي جلوي پام باشي....من تا جايي چشمامو باز نگه داشتم كه ميدونستم چي خوبه و چي بد....ولي از اين به بعدش با تو.....من اسمشو ميذارم دوستي و تكيه به تو.....و تو اسمشو بذار تَوكٌـــل...ميدونم از توكل به هركس پشيمون ميشم ولي از توكل به تـــو هرگـــز....مواظبمون باش و هوامونو داشته باش❤️

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢

خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍

بیا اینم لینکش

ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

خانواده عموی شوهرم خیلیییییی شدید با متگن و شوهرم خوب بودن اونقدر که ما ماهی یک بار میرفتیم اصفهان خونشون.هر بار میومدن کلی سوغاتی میاوردن.عاشق شوهرم بودن.دخترعموهاش به جونمون قسم میخوردن.بالاترین هدیه خانواده شوهرم هدیه دخترعموهاش بود.با هم کلی سفر میرفتیم.خداشاهده هفته ای دو سه ساعت لا دخترعموهاش تلفنی حرف میزدم.دوستای صمیمی بودیم و با هم کیف میکردیم.هر وقت میومدن شهرمون یه راست میومدن خونه ما.یه هفته میموندن و همش در حال تفریح و خنده بودیم.

عاشق وقتایی بودم که میومدن خونمون.اگه یه بار میدفتن خونه کسی دیگه منتظر میموندم تا زودتر بیان.زنعموی شوهرم مثل جون برام عزیز بود.عاشقونه دوستش داشتم مثل مادر خودم محترم بود برام و ازش خیلی توقع داشتم.

توی این چندسال همیشه پشتم بودن.تا اینکه این عروس خانم نفوذ کرد توی روابطمون و انقدر با دسیسه و دروغ از من بد گفت و از زبونم حرف زد و قسم دروغ خورد که رابطمونو کم کم تیره کرد

2731

چندبار اخر که اومدن شهر ما خونمون نیومدن منم ناراحت شدم گفتم زن عمو چرا نمیاید؟گفت نیایم بهتره.هر چی دلیلشو پرسیدم نمیگفتن.عروس خانم جدید با دخترعموی کوچیک شوهرم که متولد ۷۶ خیلی رفیق شده و از طریق اون رابطمونو شکراب کرده.

یکی از بستگان همسرم فوت کرده بود و عید امسال من همشونو دعوت کردم خونمون.همون موقع عموش اینا هم اینجا بودن.شوهرم زنگ زد دعوتشون کرد.شب که اومدن چون مهمانی حالت سوگواری داشت منم سعی میکردم سنگین تراز همیشه باشم و زیاد نخندم.بخصوص که اکثر مهمونا مردای سن بالا بودن.

2738
اگر رابطه تون خیلی خوب بود واقعا با این حرفا تیره نمیشد

آره به نظر من هم همینطوره اگه واقعا رابطوشون عمیق بوده بعد این همه رفت وآمد امکان نداشت رو حرف یه کسی که میبینن از وقتی اومده فتنه راه انداخته حساب نمیکردن...

هر آدمی [انسان] نیست.......                                                 دین من [انسانیت] من است..........

برادرشوهر و جاری جدید هم بدون دعوت اون شب اومدن.من واسه ۲۵ نفر تدارک دیده بودم و مهمونا شدن ۳۲ نفر.جا کم بود و سفره که انداختیم دخترعموهای شوهرم و برادرشوهر وسطی اومدن توی اشپزخونه پیش خودم شام خوردن.منم اروم به مادرشوهرم گفتم دیدی جا کمه؟بیچاره ها به زور نشستن!دوروز بعد شوهرم گوشیشو اورد گفت پیام ها رو بخون.دخترعموی شوهرم که از همه بیشتر دوسش داشتم و باهاش صمیمی بودم طوریکه همه چیرمون باهم بود بهش چه پیام هایی داده بود 

اسي اگه تند تند تايپ نكني مجبور ميشم برم تاپيكاي قبليتو بخونم اونوقت از توش گاف درميارم



زووووووود بااااااااش😂😂😂

قرار من با خدا اين شدكه.....من چشمهامو ببندم...دستمــٌ بذارم تو دست خدا وباهاش برم جلو....خٌـــدايا توي مسير دستمو ول نكني....مواظب سنگـاي جلوي پام باشي....من تا جايي چشمامو باز نگه داشتم كه ميدونستم چي خوبه و چي بد....ولي از اين به بعدش با تو.....من اسمشو ميذارم دوستي و تكيه به تو.....و تو اسمشو بذار تَوكٌـــل...ميدونم از توكل به هركس پشيمون ميشم ولي از توكل به تـــو هرگـــز....مواظبمون باش و هوامونو داشته باش❤️
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز