سلام..من تو سن ۱۶سالگی باشوشو ازدواج کردم...از همون اوایل بلوغم مشکل پریود شدن داشتم...طوری ک تا سه ماه شش ماه پری نمیشدم بعد ازدواجمم تا امپول نمیزدم پری خانم نمیومد...خلاصه از همون اول ازدواجم جلو گیری نداشتم پیش دکترای مختلفی رفتم ولی نتیجه نگرفتم..تقریبا چهارسالی میشد و من همچنان بی نتیجه هرماه پری عقب میوفتادو من منتظر اخرشم با ی بیبی چک منفی رو برو میشدم و بازم پری نمیومد و من خودمو دلداری میدادم چند روز بعدش ازروی علائم های که تو ذهنم برای خودم میساختم دوباره امیدوار میشدمو میرفتم ازمایش میدادم و باز جواب منفی و گریه ها و زجه های من..من از خانوادم دورم...سنی نداشتم ولی مادرشوهرم هربار تلفنی خبر بارداری اطرافیانو میکوبید تو سرم شایدم من خیلی زودرنج و حساس شده بودم ولی روزی نبود ک زنگ بزنه درمورد بچه حرف نزنه...یبار مادرم پیشنهاد داد ک برم شهرشون و پیش ی دکتر مرد ک تعریفشو شنیده بود..من بازم امیدوار شدم و رفتم اقای دکتر بهم گفت باید عمل تشخیصی درمانی انجام بدی(لاپراسکوپی)من خودمو برای عمل اماده کردم...یادمه توی اتاق عمل ک دستو پامو میبستن از شدت بغض و ترس بدنم لرز گرفته بود...خلاصه عمل انجام شد و دکتر گفت راه رحمت بسته بودو من بازش کردم..روزی دوتا جنتا مایسین میزدم تا پونزده روز ..پیش خودم گفتم دیگه مامان میشم..
ده روز بعد رفتم پیش دکتر تا بخیه هامو بکشه..بهم لتروزل و hcgداد گفت از روز ده تا بیستو هشت پری ی روز درمیون اقدام داشته باش..منم سرخوش رفتم برا اقدام یادمه هفته اخر اقدام رو تاسوا و عاشورا بود
من برای مراسم گهواره علی اصغر نذری پخش کردمو تو بغل مادرم زار میزدم...خلاصه روز موعود رسید مادرم هروز زنگ میزدو حالمو میپرسید بیچاره منتظر بود تا بگم داری مادربزرگ میشی..صبح ساعت پنج منو شوشو بیدار شدیم برا گذاشتن بیبی چک مطمعن بودم ک دیگه مامان شدم...من رفتم دسشویی و شوشو پشت در منتظر بود..وقتی بیبی چکو زدم پنج دقیقه ده دقیقه یک ربع زومش بودم چشمام سیاهی میرفت..خدایا با چی داری امتحانم میکنیییی...بزور خودمو از دسشویی انداختم بیرون شوشو پشت در بیتاب جواب مثبت بود ولی وقتی منو دید گفت منکه گفتم زوده بذار چند وقت از عملت بگذره..میدونستم عاشق بچست و خودخوری میکنه...خورد شدم...دیگه زدم به بیخیالی دیگه هیچ دارویی نخوردم..ولی بعد عمل پریودام بیشتر از چهل روز طول نمیکشید و بدون امپول پری میشدم...چهارماه گذشتو من دیگ اقدام و جدی نمیگرفتم