یه شراکت مضخرف کردیم با داییم یه خونه قدیمی خریدیم بعد دو سال ساختیمش قرار شد بعد ساخت بفروشیمش هر کی سهمشو برداره بره که اشتباهترین کار زندگیم بود این شراکت خیلی اذیتمون کرد تمام کارای ساخت خونه رو انداخت گردن شوهرم تموم شهرداری رفتناشو هر اداره ای که بگی شوهرم پیر شد تا اینجا رو ساخت بعد گفتن ما حال نداریم دنبال خونه بگردیم همین جا رو میشینیم دنبال این بود که سهمشو مفت از ما برداره چون سه طبقه بود تو یه طبقه مشترک بودیم بعد گفت طبقه سوم باید فروش بره از اونم به ما یه چیزی بدین اونقدر اذیتمون کرد که خدا میدونه بهمون گفتن کلاهبردارین سر ما رو میخواین کلاه بذارین شوهرمو از خونه بیرون کرد هر کاری دلش خواست کرد تا اینکه صبر ما سر اومد دیگه گفتیم همون کاری که از اول قرار بود بکنیم کل خونه رو میفروشیم سهممونو جدا میکنیم که دیدن به صصررشون تموم میشه حالا مامان منو انداختن جلو به التماس که دل ما رو دوباره به رحم بیارن موندم چی کار کنم