اخرای عقدمم میخواسم جدا بشم فکر کسی که دوسش داشتم راحتم نمیذاشت
اما نم به خاطر پدر مادرم صداشو در نیاوردم و تن به ازدواج دادم
ازدواجی که شب عروسیم تو خونه خودم 2 ساعت گریه کردم تا خوابم برد
روز عقدم با گریه رفتم محضر
خلاصه سه ماه بعد عروسیم سرو کله دوست پسرم پیدا شد و من و پیدا کرد
گفت غلط کردم بیجا کردم
گریه میکرد
حالا ببینیش همه ازش میترستن الان واسه خودش مردی شده سری تو سرا در اورده
خواهرش زنگ زد رفتینم بیرون
استارتر به 1 سال نکشید سر رفیق بازیای شوهرم با این که خصوصیاتش مث همسر الان توو بود منظورم خوب بود ن و دوست داشتن من. ولی تنها خصوصیت بدش همین رفیق بازیاش بود که خداروشکر بهتر شد و میشه
9 ماه قهر کردم اومدم خونه بابام میدونی با خیال اینکه خوبه دیگه شوهره بهم بهانه داد طلاق میگیرم با دوست پسرم ازدواج میکنم
ببین با 23 سال چقدر غیر منطقی فکر کردم
بلاخره یکم از مهریمو گرفتم جهازمم اوردم
تو این 9 ماه که قهر کردم دوست پسرم هیچ کاری برام نکرد این من بودم که براش میمردم
بعد 9 ماه یه شب با خودم فکر کردم ببین کسی که اینقدر دوست داشت رو به خاطر پسری که 4 سال به پاش نشستی رو ول کردی
زندگیت .و به خاطر کی خراب کرید
چند شب بعد به همسرم پیام دادم
باورت میشه منی که جواب تلفنش رو نمیدادم
اینقدر دوسم داشت که بتا وجود این همه بدیای من دوباره اومد سراغم همه چی و از نو سشروع کردیم
باورت میه تازه 1 الم نشده دوباره از نو شروع کردیم اما خیلی ها بهمون غطه میخورن
اون پسرم هر از گاهی با عوض کردن عکس پروفایلش مثلا میخواد بگخ من هنوزم دوست دارم اما دوست داشتن به عمه نه حرف
توام بشین با خودت سبک سنگین کن ببین تا اخر عمرت میخوای با همسرت زندگی کنی تا 60 سالگی تا 80 سالگی ببین میتونی؟؟؟
اگرم دیدی نمیتونی که همین الان جدا شو نذار بعد ازدواجت ک خیلی خیلی سخته
امیدوارم درست تصمیم بگیری تا مثل من اینقدر اذیت نشی