فقط خوش بحالت مامان من که تا قبل اینکه ازدواج کنم اونقدر سرکوفت میزد که فکر میکردم پیر شدم و ازدواج نکردم هر صبح بجای سلام و صبح بخیر با صدای بلند و با حالت اه و ناله میگفت وای شوهرم نمیکنه بره ...بعد که تو غربت ازدواج کردم بخاطر اذیتها میخواستم سرکار نرم هرروز زنگ نیزد وای کارت ول نکنی نه کنارم بود که مشکلاتم را ببینه نه پولی بهش میدادم کل حقوقم را شوهرم میگرفت نمیدونم اینهمه اصرارش برا چی بود