گفتم بیماری دارم که علاجش مرگه الان تو بارداریمعود کرد هی زنگ میزد ون زیر سرم بودم هی میگفت خب بگو زنگ بزنه تا فرداش میگفت خوب حالت بد شد
امروزکه زنگ زد گفتم غریبه ها بمن دلسوزترن تا تو چرا فقط زنگ میزنی دیگه نمیخاد زنگم بزنی نه فردا نه یه ماه دیگه نه شیش ماه دیگه و واقعا دیگه تا بدنیا اومدن بچم کاریش ندا م