پسر آتیش پارم دیشب که شاپرک اومده بود تو خونمون باهاش بازی میکرد دنبالش می دوید و جیغ جیغ میکرد
نگو ترسیده بوده ازش
دیشب تا صبح نیم ساعت خوابیده یه ساعت گریه کرده دوباره بعد نیم ساعت روز از نو روزی اززنو
مرد هم مردای قدیم انگار پلنگ دیده یه شاپره بودا😁