امشب خواهرشوهرم افطاری میدن ختم قرآن پدرشوهرشه
ازدیشب جاریم واون یکی خواهرشوهرم اومدن اونجا ببین بخدا اصلا حرف پول رونمیزنم ولی رفتن هرکدوم یه مانتوگرفتن مشکی واسه امشب
منم به شوهرم میگفتم بهم یه کم پول بده لازم دارم لوازم آرایشم تموم شده میگه تومیخای بری مانتوبخری چون اوناخریدن حالا اونا ازصبح بیدارشدن ویه عالمه کار میگممنوببر میگه نه کلا سازمخالفت میزنه باهام هرچی من میگم میگه نه یه بارندیدم جواب اره بده