موفقیت نامحدود روز چهارم قسمت اول .کتاب داریم چه کتابییی اووووف بشتابید به سوی بهترین کتاب
موفقیت نامحدود
روز چهارم
قسمت اول
آیا با NLP آشنایی دارین؟
یا برنامه ریزی عصبی کلامی یا NLP برنامه ای جهت کنترل زندگیه. این علم تمام باورهای لازم برای ساختن زندگی ای که در آرزوش هستیم رو در اختیارمون قرار میده. خوده من(اقای رابینز) از این روش برای اونای که پیشم اومدن خیلی استفاده کردم و موفق هم شدم اما برای چند نفر هم نشد، وقتی مطالعه کردم متوجه شدم که دلیلش یه چیز بوده اینکه اون شخص ها خووودشون نخواستن تغییر کنن.
اغلب مردم دوست دارن تو دو سه چیز تو زندگیشون تغییر کنن اما تو یه چیز مشترک هستیم؛ نوع احساس و رفتارهامون.
فکر کنین با پدرتون مشکل دارین حس می کنید که فردی ایست که حرف حرف خودش و مستبد و همه رو تحت سلطه خودش قرار میده. شما میترسین برین باهاش حرف بزنین در حالی که از زندگیتون راضی نیستین، چون هر چی میگه شما باید اطاعت کنین.چگونه می تونید با این مشکل برخورد کنید؛با روش های روانشناسی. روش ها زیادن ، الان سه تاش رو میگیم.
1گشتالت: در اینجا اول روان شناس میاد به ما نشون میده که ناراحتی و تشویش های که ما داریم، حاصل ناراحتی و خشم های فرو خورده در برابر پدرمونه.بعد مارو میبره تو یه اتاق یه صندلی خالی میذاره و میگه خب، فکر کن پدرت اینجاس باهاش حرف بزن. اولش برای ادم سخته اما بعد شروع میکنیم به گفتن گریه کردن… هر چی تجسمی که میکنی قوی تر باشه احساس ارامش، بیشتری میکنی.شاید به نظر احمقانه بیاد اما با این روش ساد میتونی بدون ترس حرفت رو بزنی.
روش دوم تفکر معقول: درمانگر تو این روش میاد میگه که مقصر مشکلات فعلی پدر نیست، بلکه نوع باور و فکر ما از رفتار پدر هست.وقتی این رو متوجه بشیم وقتی یه رفتار منفی از بابامون سر بزنه، ما اون رفتار رو خییلی منفی نمیدونیم دیگه. با این روش ما بقیه رو همون گونه که هست میپذیریم.
روش بعدی روش درد و دله: اول به حرفت گوش میده بدون هیچ حرفی،بعد میاد میگه که پدرت به خاطر شما همچین کاری انجام داده یه حس خوشی تو دلمون بوجود میاره که باعث احترام و خوشی میشیم. می دونید، یه حلقه ارتباطی تو ذهنمون ایجاد میکنه که جای اون حلقه ارتباط قدیم رو میگیره.
فرانکلین یه روانپزشک بوده که می افته دست نازی ها، وقتی کسی بیفته اونجا بدترین شکنجه ها در انتظارشونه. فرانکلین میبینه از این همه جمعیت کلیشون میمیرن و یه چند نفرشون ازاد میشن. رفت و پرس و جو کرد فهمید اینایی که زیر شکنجه میمیرن همشون شکست رو پذیرفتن و قبول دارن که اینحج اخر خطه زندگیشونه. اما اونای که زنده موندن به یه دلیل زنده موندن خوشی؛ اینکه دوباره برمیگردن سمت خانوادشون. اونا غم و درد رو تحمل میکردن به خاطر برگشت به وطنشون…این قدر این تجسم واقعی بود و لذت بخش که بعد چند وقت آزاد میشدن.…ادامه دارد1
