یه بچه چهار پنج ساله داره می فرسته هرروزخونه ما دیروز اومده پنج ساعت بازی کرده خودمم دوتا بچه دارم هم بازی همن
کنار مادر شوهرم زندگی میکنم نزارم بیاد بازی مادرشوهر باد میکنه
الانم با داداشش مادرشون فرستاده بیان بازی نمی گن مردم حوصله بچه خودشون هم ندارم چه برسه به بچه ما رو دیگه امروز دوتا فرستاده دیگه
منم بچه هام رو نمیفرستم حونشون آخه یکی دوبار رفته دعواشون شده شدیدا حرف های بدی هم یاد گرفته بود
چکار کنم باهاشون الان بفرستم برن خونشون بگم میخواییم بریم بیرون میترسم مادرشون ناراحت بشه از آدام ها هست همه جا پر حرفه
خونم رو هواست از بس بهم میرزن