2410
2553

سلام خانوما من پدر مادرم شهرستانن فقط اینجا یه خواهر دارم که ده سالم ازم بزرگتره من یه سال پیش سه روز یه بار میفرفتم خونش دوساعت میشستم یا پارک میرفتیم شام یا ناهارم اصلن نمیموندم که زنگ زده بود به اونیکی خواهرم که پدرم در اومده از صبح تا شب میان خونم واسه شام ناهار من خیلی ناراحت شدم شوهرمم دیگه نزاشت برم یه سالی نرفتم خونش بعد از یه سال خودش اومد اشتی واز دلم در اورد ولی بازم شوهرم نمیذاشت برم خونش ،خونمونم تو یه محله اس سه تاهم بچه داره منم دخترم 4سالشه پسرم سه ماهش

تیکر تولد دخترم که20بهمنه93 با تولد پسرم که20بهمنه 97

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥 

من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود و حتی توی تعطیلی های عید هم هستن. 

بیا اینم لینکش ایشالا مشکلت حل میشه 💕🌷

2720

خوووووووب

.   ضربان قلبم دخترم ماهورا😍💋🤱                                          من دختر بدی بوده ام ! برای انکه پسری دوستم رادر ماشین ببوسد تمام خیابان را کشیک داده ام ! من به موتور سیکلت هایی که باسرعت از کنارم ردشده اند بلند گفته ام (سگ پدر..) من اینجور مواقع سرم رانینداخته ام پایین؛ مودب نبوده ام و شورش رادرآوردم ام !  زبانم دراز بوده ! من رژ لب هایم را بالای لبم زده ام ! من دختر قرتی فامیل بوده ام ! من دختر بدی بوده ام که روی ابرو ها و موهایش رنگ گذاشته !! دخترِ بدِ کمر باریک ..دختر بدِ زبان دراز ..دختربدی که وسط کتابهایش خوابش میگیرد ..انگشت تفی اش را به صفه میزند دختر بدی که هیچوقت آدم  نمیشود😍

خلاصه پسر خواهرم کوچیکع هفت سالشه واصن با دختر جور نیستن همیشه جیغ دختر منو درمیاره،روزی سه چهار بار میومد خونم شوهرم خواب بود میومد جیغ دخترمو در میورد یا پسرمو میخوابودنم بیدارش میکرد ولی من هیچی نمیگفتم چون دوسش داشتم

تیکر تولد دخترم که20بهمنه93 با تولد پسرم که20بهمنه 97

لایک پلیز

پدر پشتم‌شکست از رفتن تو/پدر شادی تموم شد توغم‌تو  همیشه بزرگترین آرزوم این بود پاهای بابام و‌ببوسم ولی هیچوقت روم‌نمیشد خجالت میکشیدم روزی که تو‌سردخونه دیدار آخرم بود نشستم کف سردخونه و‌چنددقیقه بی وقفه پاهاش و‌بوسیدم بدون هیچ‌خجالتی بدترین لحظه عمرم بود که از خودم تاهمیشه متنفر شدم توروخدا هیچوقت هیچوقت خجالت نکشید از بوسیدن دستای پدرمادرتون‌نذارین خدای نکرده ی روز این نوع بوسیدن تجربه کنید.درسته بعد بابام نفس میکشم ولی زندگی نمیکنم اصلا فقط به اجبار روزهامیگذره چون چاره ای ندارم ولی وقتی تموم جانم دیگه روزمین نیست منم نیستم روحم‌نیست جسمم که ادامه میده هیچوقت دیگه ادم قبل نمیشم🖤🥀خیلی دلتنگتم بابای مهربونم بابای خوبم خیلی قلبم تحمل این حجم دلتنگی نداره🥀🥀🥀
2714

یه روز اومد زنگ درمونم خرابه ما تو اپارتمانیم طبقه چهارم شوهرمم کلیدو برده بود گفتم خاله برو خونتون شوهرم اومد بیا برات کلید میندازم گفت باشع دودقیقه بعد ایفونو برداشتم گفتم امیر هنوز اونجایی خاله گفت اره ،دخترمو با ترس گذاشتم تو اسانسور رفت براش درو باز کردچ

تیکر تولد دخترم که20بهمنه93 با تولد پسرم که20بهمنه 97

من ب جز خونه بابام..هیچ جا راحت نیستم...من فقط ی خواهر دارم..خونه ی منو خواهرمم دقیقا بغل همه...هر روز سر ی ساعت معین باهم قرار میزاریم دوتایی میریم خونه بابام...ولی خونه همدیگه نمیریم...شاید سالی ی بار

در دو چشم من نشین ای آنکه از من من تری...! حضرت مولانا
اومد ناهار دادم خورد کیک پخته بودم خورد یکم با دخترم بازی کرد رفت

میشه یکم سریعتر بتایپی ممنون،

پدر پشتم‌شکست از رفتن تو/پدر شادی تموم شد توغم‌تو  همیشه بزرگترین آرزوم این بود پاهای بابام و‌ببوسم ولی هیچوقت روم‌نمیشد خجالت میکشیدم روزی که تو‌سردخونه دیدار آخرم بود نشستم کف سردخونه و‌چنددقیقه بی وقفه پاهاش و‌بوسیدم بدون هیچ‌خجالتی بدترین لحظه عمرم بود که از خودم تاهمیشه متنفر شدم توروخدا هیچوقت هیچوقت خجالت نکشید از بوسیدن دستای پدرمادرتون‌نذارین خدای نکرده ی روز این نوع بوسیدن تجربه کنید.درسته بعد بابام نفس میکشم ولی زندگی نمیکنم اصلا فقط به اجبار روزهامیگذره چون چاره ای ندارم ولی وقتی تموم جانم دیگه روزمین نیست منم نیستم روحم‌نیست جسمم که ادامه میده هیچوقت دیگه ادم قبل نمیشم🖤🥀خیلی دلتنگتم بابای مهربونم بابای خوبم خیلی قلبم تحمل این حجم دلتنگی نداره🥀🥀🥀
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687