سلام خانوما من پدر مادرم شهرستانن فقط اینجا یه خواهر دارم که ده سالم ازم بزرگتره من یه سال پیش سه روز یه بار میفرفتم خونش دوساعت میشستم یا پارک میرفتیم شام یا ناهارم اصلن نمیموندم که زنگ زده بود به اونیکی خواهرم که پدرم در اومده از صبح تا شب میان خونم واسه شام ناهار من خیلی ناراحت شدم شوهرمم دیگه نزاشت برم یه سالی نرفتم خونش بعد از یه سال خودش اومد اشتی واز دلم در اورد ولی بازم شوهرم نمیذاشت برم خونش ،خونمونم تو یه محله اس سه تاهم بچه داره منم دخترم 4سالشه پسرم سه ماهش
تیکر تولد دخترم که20بهمنه93 با تولد پسرم که20بهمنه 97
. ضربان قلبم دخترم ماهورا😍💋🤱 من دختر بدی بوده ام ! برای انکه پسری دوستم رادر ماشین ببوسد تمام خیابان را کشیک داده ام ! من به موتور سیکلت هایی که باسرعت از کنارم ردشده اند بلند گفته ام (سگ پدر..) من اینجور مواقع سرم رانینداخته ام پایین؛ مودب نبوده ام و شورش رادرآوردم ام ! زبانم دراز بوده ! من رژ لب هایم را بالای لبم زده ام ! من دختر قرتی فامیل بوده ام ! من دختر بدی بوده ام که روی ابرو ها و موهایش رنگ گذاشته !! دخترِ بدِ کمر باریک ..دختر بدِ زبان دراز ..دختربدی که وسط کتابهایش خوابش میگیرد ..انگشت تفی اش را به صفه میزند دختر بدی که هیچوقت آدم نمیشود😍
خلاصه پسر خواهرم کوچیکع هفت سالشه واصن با دختر جور نیستن همیشه جیغ دختر منو درمیاره،روزی سه چهار بار میومد خونم شوهرم خواب بود میومد جیغ دخترمو در میورد یا پسرمو میخوابودنم بیدارش میکرد ولی من هیچی نمیگفتم چون دوسش داشتم
تیکر تولد دخترم که20بهمنه93 با تولد پسرم که20بهمنه 97
پدر پشتمشکست از رفتن تو/پدر شادی تموم شد توغمتو همیشه بزرگترین آرزوم این بود پاهای بابام وببوسم ولی هیچوقت رومنمیشد خجالت میکشیدم روزی که توسردخونه دیدار آخرم بود نشستم کف سردخونه وچنددقیقه بی وقفه پاهاش وبوسیدم بدون هیچخجالتی بدترین لحظه عمرم بود که از خودم تاهمیشه متنفر شدم توروخدا هیچوقت هیچوقت خجالت نکشید از بوسیدن دستای پدرمادرتوننذارین خدای نکرده ی روز این نوع بوسیدن تجربه کنید.درسته بعد بابام نفس میکشم ولی زندگی نمیکنم اصلا فقط به اجبار روزهامیگذره چون چاره ای ندارم ولی وقتی تموم جانم دیگه روزمین نیست منم نیستم روحمنیست جسمم که ادامه میده هیچوقت دیگه ادم قبل نمیشم🖤🥀خیلی دلتنگتم بابای مهربونم بابای خوبم خیلی قلبم تحمل این حجم دلتنگی نداره🥀🥀🥀
یه روز اومد زنگ درمونم خرابه ما تو اپارتمانیم طبقه چهارم شوهرمم کلیدو برده بود گفتم خاله برو خونتون شوهرم اومد بیا برات کلید میندازم گفت باشع دودقیقه بعد ایفونو برداشتم گفتم امیر هنوز اونجایی خاله گفت اره ،دخترمو با ترس گذاشتم تو اسانسور رفت براش درو باز کردچ
تیکر تولد دخترم که20بهمنه93 با تولد پسرم که20بهمنه 97
من ب جز خونه بابام..هیچ جا راحت نیستم...من فقط ی خواهر دارم..خونه ی منو خواهرمم دقیقا بغل همه...هر روز سر ی ساعت معین باهم قرار میزاریم دوتایی میریم خونه بابام...ولی خونه همدیگه نمیریم...شاید سالی ی بار
در دو چشم من نشین ای آنکه از من من تری...! حضرت مولانا
اومد ناهار دادم خورد کیک پخته بودم خورد یکم با دخترم بازی کرد رفت
میشه یکم سریعتر بتایپی ممنون،
پدر پشتمشکست از رفتن تو/پدر شادی تموم شد توغمتو همیشه بزرگترین آرزوم این بود پاهای بابام وببوسم ولی هیچوقت رومنمیشد خجالت میکشیدم روزی که توسردخونه دیدار آخرم بود نشستم کف سردخونه وچنددقیقه بی وقفه پاهاش وبوسیدم بدون هیچخجالتی بدترین لحظه عمرم بود که از خودم تاهمیشه متنفر شدم توروخدا هیچوقت هیچوقت خجالت نکشید از بوسیدن دستای پدرمادرتوننذارین خدای نکرده ی روز این نوع بوسیدن تجربه کنید.درسته بعد بابام نفس میکشم ولی زندگی نمیکنم اصلا فقط به اجبار روزهامیگذره چون چاره ای ندارم ولی وقتی تموم جانم دیگه روزمین نیست منم نیستم روحمنیست جسمم که ادامه میده هیچوقت دیگه ادم قبل نمیشم🖤🥀خیلی دلتنگتم بابای مهربونم بابای خوبم خیلی قلبم تحمل این حجم دلتنگی نداره🥀🥀🥀