فرداشب افطاری خانواده منو دعوت کرده مامانش.اینم بگم ک من با مادرشوهرم زندگی میکنم.الان میگه فردا صبح بلندشو برو کمک کن.منم حرصی شدم گفتم مگه هر سری کی کمک میکنه جز من?گفتم دلم میخواد منم عین اوی یکی عروساش عین مهمون بیام و برم.گفتم دوروز دیگه مستقل شدم منم عین اونا مهمونم.اونم قاطی کرد هرچ دهنش درومد گفت ...همش میگف تو دردات یکی دوتا نیس.منم دلم شکست ازش...حالم خرابه