اما نمیدونستم باید چه واکنشی داشته باشم
دیشب افطار خونه مادرشوهر بودیم. سرِ میز مادر شوهرم همینطوری بهم میخ شده بود با یه لبخندِ ملیح گوشه لبش... تاحالا پیش اومده واستون
منم هی لبخند میزدم و سرمو مینداختم پایین
اهان راستی اینم بگم دوهفته ای هس ندیده بود منو یخورده پُرترشدم. شاید ب همون داشته دقت میکرده... خخخ