2726

بچه ها هفت سال پیش وقتی که پسرم پنج ماهش بود خیلی با جاریم صمیمی بودم و همه حرفای زندگیمو به اون میگفتم  مثلا اینکه همسرم همیشه میگه اگه خدایی نکرده تو از زندگیم بری پسرمونو به تو میدم چون پیش تو بهتر تربیت میشه  یا اینکه شوهرم روزی که من زایمان کردم بنا به دلایلی روز دوم نیومد بیمارستان و اینا خلاصه

اون موقع من تو شهر مادر شوهرم اینا زندگی میکردم و خونه پدرم یه شهر دیگه بود منم برای مسافرت اومده بودم خونه پدرم 

تو خونه عموم دعوت بودم بعد نهار یه ناشناس به گوشیم زنگ زد   وقتی جواب دادم دیدم یه خانمه گفت دوست دختر شوهرتم و و ما خیلی همدیگر دوست داریم ترو خدا از زندگیش برو بیرون اون خودش نمیتونه بهت بگه هی امروز فردا میکنه  و نمیتونه این موضوعو بهت بگه حتی بهم گفته که بچه رو هم بهش میدم  

بعد بهم گفت خانم خودت باید بفهمی روزی که زایمان کردی گفت کار دارم پیش من بود و من نزاشتم بیاد کنارت  

❤️فلانی پسرزاس...اولین فرزندش پسراست...پسر پسر قند عسل,پسر پسر قند و نباتفلانی زايمان کرد...شکم اولش است؟دختر؟...وای دختر؟...و هیچ کس ندانست دختری که ديگران برای ورودش به اين دنيا از واژه ی (وای)استفاده کردند، اکنون سوگولی پدرش هست و عسل مادرش...دختر غم خوار مادراست،اولين خمیدگی کمر پدر به چشم دخترش می آید...دختر چین و چروک های اطراف چشم مادر را از بر کرده،مادر امروز يک چين، بر گوشه ی چشمان معصومت اضافه شده است...ترس از جدایی از پدر,دوری از مادر وجود يک دختر را هزاران بار ميلرزاند...دختر بودن کار دشواريست، اينک درک ميکنی، چرا اولين بار برای وجود پر مهرت (وای)گفتند؟...چون همه ميدانستند که ای (وای)تحمل اين همه غصه برای تو کمی بزرگ است...دختر بودن کار سختیستQ‌‌

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

2728
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730