شوهرم گفت بیا بریم خونه خودم،گفتم نه من فردا کلاس دارم اینجا واسم نزدیک تره میتونم یه ساعتی بیشتر بخوابم گفت زهرمارمون میشه هااا.. خلاصه مادر شوهرم اومد تو اتاق حرف زدیم واینا بعد رفت...بعد گف من اصلا با تو اینجا راحت نیستم .. کاش قبول میکردی بریم اونجا.همیشه ساز مخالفیه و فلان و بیسار...صداش رفت بالا مادرشوهرم اومد دوباره گفت خواب ندارین؟؟؟ منم بیخوابم برم چای درست کنم بخوریم..شوهرمم واسم قیافه گرفته محل نمیده