چند سالِ پیش همراه همسرم رفتیم خونه ی دوستش اون دوستش تازه ازدواج کرده بوذ حدود شش ماهی میشد خودسو همسرش کارمند بودن ما رو واسه افطار دعوت کرده بودن خانمه دوساعت قبل افطار تازه از سرکاراومده بود خونه ما هم نیم ساعت قبلش رفتیم موقع اذان رفتیم دور میز که نشستیم یدفعه دیدم یکی از زیر میز پاهاشو گذاشته رو پاهامو داره نوازش میکنه یدفعه خنده ام گرفت فکر کردم شوهرمه بهش نگاه کردم با لبخند یعنی این چکاریه حالا الان یدفعه دیدم میگه جانم چیزی لازم داری بهت بدم؟یدفعه رنگم پرید عرق سرد تشست روم پامو کشیدم نگو اون آقاهه دوستِ شوهرم بود تا آخرِ مهمونی داشتم دق میکردم قلبم به شدت میزد