چند سال پیش که من و دوستم خیلی باهم چت نیکردیم و هیچ کدوممون بچه نداشتیم از سر صب مثه بیکارا باهم بودیم تا اخرشب البته تو شبکه مجازی دوستم یه شهر دیگه بود من شهر دیگه. جفتمونم نه بچه داشتیم نه خانوادمون کنارمون بودن. اونموقعا اینقدر تعریف میکردیم چون حدود ۱۴ سالی همو ندیده بودیم. بعدم خودم تو گروهی اتفاقی از عکس پروفایلش شناختمش. خلاصه تا حرف میزدیم میسد چند ساعت. اونوقت منو این دوستم میموندیمو دو تا خونه نامرتب. شام و ناهار نپخته. ظرفای نشسته. ظرفای نشسته. دیگه باهم قرار میزاشتیم میگفتیم الان بریم جارو. الان بریم اشپزخونه تمیز کنیم. بعد عکسارو میفرستادیم براهم. حتی یادمه غذاهامونم یکی میپختیم. بعد دیگه دوستم باردار شد رفت خونه مادرشوهرش. بنده خدا هرروز تمیز بود دیگه. منم وقتم رفت برا درسامو درسام سنگینتر شد وقت نکردم دیگه باهم خونه تکونی کنیم😂😂😂😂😂😂