قلبم دارخ ازجاکنده میشه....دوستم اومد خونمون البته بگم که سروگوشش میجنبه.چن روزیم هست باشوهرش قهره خونه مادرشه....مادرشه خونش کنارماست....نیم ساعت پیش اومد درزد گف شوهرم اومده دم در میشه ده دقه بیام توحیاط باهم حرف بزنیم.....اینم بگم که باشوهرخواهرشوهرش درارتباطه.....وپسره گفته من فقط به خاطرنزذیک شدن به تو بااین عروسی کردم......حالا نگوشوهرش نبود من فک میکردم شوهرشه اومدم توخونه....الان که میخاستن برن یه لحظه رفتم پشت پنجره دیدم باهمون شوهر خواهرشوهرش از دسشویی حیاط اومدن بیرون...قلبم داشت وایمیستاد........هنوزم دارم میلرزم...اگه یهویی شوهرم میومد چی ایناروباهم میدید.....وای.....تصورشم منومیکشه....بنظرتون شب که شوهرم اومد خودم بهش بگم قضیه رو؟؟؟؟؟یه وقت همسایه ایی کسی ندیده باشه ....منه ازهمه جابیخبر گناهکار دربیام