از ازواج تو ذهنم رویاهای دخترونه و خاص مثل رمانا نداشتم
فضای شدیدا عاشقانه ای رو هم تصور نمیکردم
ولی با خوندن تاپیک سیب ترش قلبم گرفت
ترسیدم
واقعا ترسیدم
از عشقی که ازش حرف میزد و تهش اینجوری آوار شدن همه حقیقت روی زندگیش
تو ذهنم حداقل خیانتو برای یه زندگی مشکل دار با چند تا دعوای آنچنانی یا کم کمش برای یه مرد یا یه زن با کمبود جنسی و عاطفی تصور میکردم
هیچ وقت تو تصوراتمم ته زندگی عاشقانه رو با این توصیفات و خاطره های قشنگ و رنگی، خیانت نمیدیدم
مسخرس ولی میترسم از ازدواجی که بخوام بشینم زانوی غم بغل بگیرم و زار بزنم و به خاطراتم فکر کنم
پ ن:نمیدونم تاپیک سرکاری بود یا نبود ولی سیب ترش خیلی وقت بود تو سایته فکر نمیکنم سرکاری باشه هرچند از ته قلبم امیدوارم سرکاری باشه
پ ن ۲: برای همه کسایی که خیانت دیدن آرزوی بهترینارو دارم❤و امیدوارم هیچ کسی تو زندگیش خیانت نبینه😞