امروز باهاشون جائی رفته بودیم بعد خواهر شوهرم و شوهرش یه دقه گفتن ما میریم خرید شما تو ماشین بمونین تا بیایم
مام چون هوا گرم بودنرفتیم موندیم تو ماشین
بعد یه ربع هنو نیومده بودن منم حسااااابی گرمم بود کولر ماشین هم اصلا کار نمیکرد خلاصه هی ب شوهرم گفتم زنگ بزن بگو بیان توروخدا دارم هلاک میشم
مادرشوهرمم کنارم بود گفت من زنگ میزنم ولی هی نمیزد انگار که نمیخواس مزاحم اونا بشه یا اونارو به استرس بندازه
آخرش من دیدم اینجوریه گفتم حالا اگه ما بودیم ۱۰ بار تابحال بهمون زنگ میزدن
خیلی زمزمه ای گفتم ولی مطمئنم شنید چون سنگین شد بعدش باهام😔
حالا که اومدم خونه و فکر میکنم میبینم واقعا دلیلی نداش اونجوری بگم اخه من ب گرما خیلیییییی حساسم ده برابر ادمای عادی عرق میکنم تو گرما خیلی گرماییم خب اعصاب نداشتم دیگه 😔😢
طفلی پیره و
بخاطر یسری دلایل که الان فک میکنم میبینم نباید واقعا اونجوری میگفتم اگرم حرفی داشتم باید بجاش و موقعیت خوب میگفتم😔
بنظرتون چکار کنم الان
خوابم نمیبره
عذاب وجدان داره گلومو خفه میکنه😥
الکی دلداری ندید خودم پی به کاری ک زشت بود و انجامش دادم بردم 😔فقط الان راهکاری بدید که هم حرمت و غرورم حفظ شه هم از دلش درارم یجوری