سال ۹۰ ازدواج کردم فقط یکسال واسم کادو خرید امروز تولدم بود ظهر دعوت یکی از دوستاش خونه باغی و بیرون شهر بودیم حتی بهم تبریک نگفت دوتایی تو باغ نشسته بودیم گفت امروز تولد عزیزم هست همین منم هیچی نگفتم من معده درد دارم ناهار خیلی دیر آماده کردند و حسابی دردم گرفت ساعت ۶ عصر برگشتیم خونه خواب بودم تا ۱۰ و نیم دیدم صدام میزنه بیدار شو بریم بیرون منم گفتم دلم کن سردرد دادم اونم با دخترم رفت بیرون