بچه ها من واسه مراسم رفتم ،يعني از اول كه خبر فوت اون بنده خدا رو دادن تصميم داشتيم بريم ولي برادرشوهرامم اينقد زنگ زدن و خواهش و دستور و ....
خلاصه هر جور كه بگين كه يالا بياين
خلاصه با مامان و بابامو خواهرم و دامادمون رفتيم واسه مراسم خاكسپاري كه بعدشم مراسم توي مسجد داشتن
قبل رفتن هم حسين گفت كه رعايت فاميلو كنمو بقولي ابرو داري كنم و حرفي نزنم منم به خودمو حسين قول دادم تحمل كنم
خلاصه رفتيم سر خاكسپاري ،رفتيم پيش مادرشوهرم تسليت گفتيم اون دو تا نكبتم جفتش بودن اما حتي بازمامانمو خواهرم سلام نكردن و روشونو كردن اونور
مامانمينا هم كه از جريانات ما خبر نداشتن واقعا شوكه شدن
البته اينم بگم من اول ديدمشون بهشون اما سلام نكردم فقط با مادرشوهرم حرف زدمو تسليت گفتم اونم خيلي تحويلمون گرفت
تازه خواهرم يه جايي كار ميكنه كه ٢٤ ساعته خواهراش اونجا افتادن خواهرمم كارشونو رايگانو بدون نوبت انجام ميده هميشه،اونجا كه كارشون گيره هميشه ميرفتن كلي قوربون صدقه خواهرم ميرفتن ،يعني خواهرم اصلا حرف نميزد اينقد ناراحت بود
خلاصه بعد از خاكسپاري خانوادم خداحافظي كردنو گفتن نميريم مسجد و رفتن
منم موندمو اين قوم الظالمين😑
منم دو تا پامو كردم تو يه كفش كه ما هم بريم هر چي حسين گفت زشته گفتم نه
اخه من هيچ كسو نميشناختم يعني فكر اينكه تنها بشينم تا ١١ شب ديوونم كرده بود
حالا جالبيش اينجاس كه ما ٥ تا جاري هستيم فقط من رفته بودم با اينكه يعني ما قهريمو اونا نور چشمياشونن
برادرش ديد ناراحتيم گفت بمونين شما كار كسي نداشته باشين(دقيقا ميدونست چرا ناراحتيم) منم گفتم مرسي ما ميريم واسه انجام وظيفه تا همين جا كافي بود
حسينم سر اين حرفم باهام قهر كرده😒😒
بخدا شب كه برگشتيم از سردرد داشتم ميمردم اينقد حرص خوردم فشارم رفته بود ١٩
حالا ديشبم حسين به مامانم ميگه دخترت رو ميزنم به شوخي
مامانمم بهش گفت ديگه شورشو در اوردين ادامه بدين طلاقشو ميگيرم
حالا حسين بق كرده نشسته ميگه تقصير تو شده
منم حسابي از خجالتش در اومدم😁😁