سلام دوستان خواستم از همسایه های پر داستانم براتون بگم تا شاید از یه سری چیزا هم عبرت بگیریم هم تبادل نظر کنیم.فقط لطفا قضاوتشون نکنیم شتید ما جای اونا بودیم بدتر میشدیم.
من پارسال اومدم تو این آپارتمان دوتا همسایه تو طبقه ما بود.اونا هر کدوم یه بچه داشتن و گفتم برا تنها نبودن پسرم باشون دوست شم.هردوشون ۲۸ ساله بودن و دوسال دوست و همسایه بودن.همسایه بغلی مری(اسمش مستعاره) دستاش پره جای زخم بود که به گفته خودش بعد طلاق اولش از شوهر معتاد و خائنش تو شرایط بد روحی به خودش زده بود.یه پسره نوجون داشت.که به اسرار خانواده و شوهرش که ترک کرده بود دوباره رجوع کرده بود و هیچ علاقه و حسی بهش نداشت.فقط بخاطر بچشون بود.اکثر شبا پیش دوستاش و دوست پسرش میگذروند و کلا از خونه فراری بود.و این اواخر متوجه شد شوهرش دوباره معتاد شده و دوباره طلاق گرفت و رفت.