شیرین ترین یادم اومددددددد
تو دوران دوستیمون کلی وقت بود همو ندیده بودیم دلتنگ بودیم شدید
بهم گفت میام خونتون ببینمت
زنگ زدم مامانم اینا گفتن ربع ساعت دیگه میرسن
وای من داشتم میمردممممممممم از ترس
13 مین وقت داشتیم رسید
اومد تو از در پارکینگ
محکم همو بغل کردیم پیشونیمو بوسیدم چشاشم پراز اشک بود دورش بگردم ❤ 4 مین مونده بود تموم شه ربع ساعته رفت
منم وایسادم تی کشیدن جای کفشاشو😂😂😂😂😂
تا کارم تموم شدرفتم تو اتاقم بزنگم بهش اومدن مامانم اینا
خیلی ترس و اضطراب داشتم ولی چسبید