دیر به دیر همو میبینیم..هروقت میاد،خونمون با کمال مهربونی باهاش برخورد میکنم..حتی برم خونشون نه به چیزی گیر میدم نه اظهار نظر درمورد خونش و وسایلش میکنم همیشه سعی میکنم حرفی نزنم دل کسی بشکنه یا ناراحت بشه..حال دیشب خونمون بودن به همه چیز خونم گیر داد..به رنگشون به فرمشون گیر داد..حتی میگفت اصلا مشخص نیست فلان چیزو خریدی(منظورش اینه خونت هیچ تغییری نکرده)خلاصه خیلی دلمو میشکونه امشبم شوهرم شاهد،بود..گفت اصلا محلش نذار و بهش اهمیت نده..اذیت میشم بچه ها
خواهرشوهر بزرگ منم اینجور بود
9ساله باهاش رفت و امد نمیکنم
ولی قهرم نیستم
اعصابم راحت شده
شوهرم میره سرمیزنه
ولی من نههههههه
حتما ازت بزرگتره
جو گرفتتش که اره بابا من خیلی حالیمه
ولش کن بابا زیاد اهمیت نده
هر وقت دیدی داره زر میزنه محلش نده جوری که انگار صداشو نمیشنوی و مشغول کار خودتی که حرص بخوره
واس منم همينطوره هميشه خيال ميكنه خيلي حاليشه و درمورد لوازمم و متراژ اپارتمان نظر دهي ميكنه الانم رفت و امدم رو سنگين كردم سالي يكبار ولي اينجور افراد خودشونو از چشم ميندازن
پس چطور من کاری به زن داداشم ندارم با اینحال خودش همش ازم نظر می پرس
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
8 ثانیه پیش
10 ثانیه پیش
12 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
