اولی میتونه داستان عاشق شدن یک پسر جوون که توی یک قصر کار میکنه و عاشق دختر پادشاه میشه باشه مثلا پسری که دهنه اسب دختر شاه رو میگیره تا تمرین اسب سواری بده
و انقدر پنهانی طول میکشه تا روزی پسره میگه میرم به شاه میگم یا تورو به من میده یا منو میکشه دیگه نمیتونم تحمل کنم
دختره میگفتن بابای من پیر و مریضه بزار وقتی مرد باهم ازدواج میکنیم و میشی وزیر کنار دست برادرم
چون داداشش از عشق اینا باخبر بوده