عزیزان من سرآشپز هستم و تدریس میکنم و چند سالی هست تدریس دارم. خیلی هم کار و بارم گرفته خداروشکر و از این کار درامد خوبی دارم و سر زبون همه هستم توی چند تا رستوران برنامه میدم و نظارت میکنم. از وقتی جاری دیده این کار خوبه رفته کلاسهای شیرینی پزی و داره با من رقابت میکنه . میشینه جلوی من پز میده که چقدر درامد داره حتی قبل اینکه بره از من راه و روشش روازمن پرسید . الان داره توی اموزشگاه شیرینی پزی یاد میده و سفارش میگیره و تا میشینه تعریف میکنه. این کارش حالمو گرفت. خیلی بهش فکر میکنم و حس میکنم مدیون منه. ارامش ندارم متاسفانه... دلم میخواد دل چرک نباشم ولی نمیتونم. با اینکه تاحالا هیچ سابقه ای نداشته که کار کنه و سر رشته ای دشاته باشه
مردِ من چشمهایش لبریز از آرامش است...وقتی کنارم قدم میزند از هیچ چیز و هیچ کس ترسی ندارم...او معنای تمام و کمال واژهی امنیت است...قول هایش قول است...تهِ چشمانش پاکی موج میزند...برای عاشقانه هایم مجنون است و برای بچگی کردن هایم پدر ...مردِ من مــــرد است و محکم...آنقدر محکم ک میتوانم با خیال راحت کنارش همان دختربچهی ساده باشم
کامنت اولی های عزیز، در صورت برخورد با تاپیک های جنجالی هیجان خود را حفظ کرده و از نوشتن جمله ی زشت و نامطبوع "الان میان می خورنت" استفاده نکنید، خوشبختانه تا کنون هیچ گزارشی در ایران مربوط به آدم خواری و خصوصا زنده خواری ارائه نشده است.