بچه ها قصیه برمیگرده به ۴ ماه پیش .. اول بگم که داداشم اول یه عقد ناموفق داشت بعد با این خانوم که فامیل ماست ازدواج کرد الان یه پسر ۵ ساله هم دارن. ... خوب من اواخر بارداریم بودم که یه روز طهر گوشیم زنگ خورد زنداداشم بود از پشت تلفن دادو بیداد و فوحش که چرا خواهرشوهرت به شوهر من یعنی داداشم زنگ میزنه و پیامک میده القصه..
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خوب اینجا خوب بود حالا هر چی شوهرم میگه این دوس دختر برای منه اون راصی نمیشد اخرش با خانومه هماهنگ کردن باهاش قرار گزاشتن اونم خودشو دوسدختر شوهر من معرفی کرد .. ولی این زندهداش احمق یه فوشایی به من میداد و نفرینایی میکرد خوب من میدونم کار برادرم درست نبوده ولی من هیچ تقصیری نداشتم چون برادر منم واقعا اون زنه رو فقط یه هفته بود باهاش چت میکرد واسه کار ولی این احمق هیچ طوره قانع نمیشد
ولی همش میگم چه گوهی خوردم زندگی داداشمو نجات دادم و رویه شوهرمو به روی اون زنه باز کردم الان خودم به شوهرم مشکوکم نمیدونم ایا واقعا چیزی هست یا من دارم توهم میزنم😥😥