مامانا طور خدا مواظب بچهاتون باشید امروز رفته بودم خونه مامانم داشتیم چای می خوردیم که پسرم که ۱۸ ماهش طبق عادت همیشگی اومد گفت قند بده منم یک کوچولو از قند تکه کردم و بهش دادم بعد مامانم گفت تو به این بچه چرا اصلا چای نمی دی منم به حرفش گوش دادم ویکم چای کمرنگ براش شیرین کردم وریختم تو شیشه شیرش دادم بهش دیگه نگاه نکردم ببینم چکارمی کنه دیدم بچه نمی تونه نفس بکشه یک گوشه ای ایستاده وداره سیا ه میشه واصلا صداش در نمیومد تا همه ترسیدیم ومنم جیغ وگریه تا برادرم از راه رسیدو بچه وسرو ته کرد محکم می زد پشتش تا تونست نفس بکشه مثل اینکه اون قند دهنش وکامل نخورده بوده که چای وداده بوده روش بخوره که باعث شده بود دونه ای قند بپر گلوش این وگفتم که شما اشتباه من ونکنید😘😘
سعی میکنم از وسایل یک بار مصرف استفاده نکنم ،خصوصا سفره ی یک بار مصرف که اصلا ضروری نیست .همیشه لیوان همراهم دارم .تا بتونم اب معدنی نمیخرم .فروشگاه که میرم کیسه همراهم دارم وپلاستیک نمیگیرم.تابتونم زباله تولید نمیکنم.زباله های خشک وتر رو جدا میکنم وزباله های خشک رو تحویل کانکسای شهرداری میدم .شاید بگید برای چی اینهمه به خودت سختی میدی وقتی هیچ کس رعایت نمیکنه ؟ خودمم گاهی به این فکر کردم گاهی به سختی میفتم ،راحتیم کمترمیشه اما دیگه عادت کردمو ی حس خوب از این رعایت کردنام گرفتم .همه ی این کارارو میکنم برای برادرزاده هام که وقتی بزرگ شدن اندکی از این طبیعت براشون باقی بمونه .برای بچه های خودم .برای بچه های شما که عاشقشون هستید.میخوام وقتی بزرگ شدن بگم من سهم خودمو انجام دادم وکوتاهی نکردم .
جلو همه بگو به من خیلی دوست دارم عشق دلم همه جا تاریک شه یهو بوی عود میاد و شمعا روشن همه اگه پایه باشن وصل میکنیم ما صبحو به شب جمع جمعه عاشقا جمع جمع اینا رو هم عاشقتم امشب میخوام بمونم من تا صبح کنارت این دریا با تو چه حالی داره بارون بباره بارون بباره تو هم بخندی برا من دوباره بخونم برات نگام تو نگاتچشاتم کنار همه نگاه کنن به ما با اون دلبری کردنات
گردنش وسینش رو روی ساعد دست میخوابونی اروم میزنی وسط کتفش در میاد
کسی چه می داند شاید همین لحظه زنی برای مرد سیاستمدارش می رقصد یا پیانو می نوازد و اواز می خواند و جلوی جنگ جهانی بعدی را می گیرد...کسی چه می داند شاید تنها شرط معشوقه هیتلر به خاک خون کشیدن دنیا بود...کسی سر از کار زن ها در نمی اورد با سکوتشان شعر می خوانند با لبهایشان قطعه نامه صادر می کنند با موهایشان جنگ می طلبند با چشم هایشان صلح....کسی چه می داند شاید اخرین بازمانده ای دنیا زنی باشد که با شیطان تانگو می رقصد....