قبلا گفته بودم پدرم اصلا مهر پدری نداره.و خیلی اذیتمون کرده.الانم یه ماهه افتاده بیمارستان.
البته بینش هی مرخص میشه دوباره بستری میشه.
همه زندگیمون رو ول کردیم به نوبت میریم بیمارستان.
من دارم سعی میکنم دوستش داشته باشم .همه کاراشم میکنم.ولی خودش همه چیزو خراب میکنه
برادرم بیشتر از هممون پیشش میمونه.شبها میمونه.
امروز شوهرم مرخصی گرفت صبح بره پیش بابام که داداشم بتونه بیاد خونه استراحت کنه
فدای سرت تو دوسش داشته باش. اونم اخلاقش اینجوریه دیکه. بخاطر خدا باهاش مدارا کن
از صبح که رفته بابام نمیذاره داداشم بیاد.میگه باید بمونه شاید من مرخص شدم.با اینکه امروز مرخص نمیشه
من چیکار کنم این وسط؟
داداشم سابقه بیهوشی داره.اگه بیهوش شد چی.
بابام میدونه ولی فقط به خودش فکر میکنه
ای بابا. اونم مریضه طبیعیه
تا حالا همچین پدری دیده بودین؟
