دختر من تو دوسالگیش یه مدتی همه چی رو برعکس میگفت بعد فهمیدم عمدیه و توجه نکردم از سرش افتاد.
مثلا به مادربزرگش میگفت الهی پات خوب نشه الهی زنده نباشی
میگفت مامان برام ناهار نیار گشنم نیست
پرتقالش میدادم میگفت به به عجب موزی چه سبزم هست
یه چیزا میگفت که در تعجب بودم از تضادها
مثلا شعر میخوند یه توپ ندارم قلقلیه سرخ و سفید و آبی نیست میزنم زمین هوا نمیره
الانم گاهی همونجوره