واااي خدا نصيب هيچكي نكنه 😩
خيلي بده مخصوصا اگه با جزئيات خاطراتتو بنويسي و كلي توش درد دل و حرفاي دلتو بنويسي 🤦🏻♀️
امروز داشتم كمدمو ميگشتم دفترخاطرات ١٣ سالگيمو پيدا كردم كه توش كلي خاطره نوشته بودم و (اينكه پسر خالمو دوست دارمو كلي چيزاي چرت و پرت ديگه 😅)
و بابام همشو نشسته بود خونده بود و همش بهم تيكه مينداخت
يادش بخير 😂😂😂😂😂😂
امه بادداشت ميكنيد مواظب باشيد من كه ديگه ننوشتم
😁😁😁
من نداشتم
منم همه چیز نوسته بودم فک کنم ۱۴ یا ۱۵ بودم پسرعمه بیشعورم نشست خوند
من یبار خونه نبودم مامانم رفته بود سر دفترم
تا یه هفته باهام قهر بود
بقول خودش شانسی دفترو باز کرده بود ک بدترین قسمت خاطراتم اومده بود اونم خونده بود
نداشتم
هیچوقت عادت به نوشتن حرفهای دلم نداشتم
آره بايد آتيشش بزنم 🙈
من خیلی دختر بدیم مال یکیو خوندم😐😐😐عذاب وجدان دارم هنو هرچند چیز خاصی هم ننوشته بود😂
دفتر خاطرات نه، ولی وبلاگمو یکی از فامیلای نزدیکم خونده بود😓 کل زندگیمو فهمید بعدم به روم میورد اخ...
من سوزوندم چون خوار بسیار بسیار کنجکاوی داشتم واسه همین سوزوندم😂
اره خواهره فضولم
وايستيد الان يه تيكشو عكس ميفرستم😂😂😂
کو
سعی کرده ولی نذاشتم
تازه خاطرات دختر خاله و خاله ي بيچارمم بود😐😐😂😂
