اینا حرفای مادر شوهرمه وقتی بعد از یه ماه میرم شهرشون مامانم اینا و مادر شوهرم اینا تو اون شهرن بعد من میرم خونشون یه وعده میمونم پامیشم الکی حاضر شم مثلا دارم میرم خونه ی مامانم که ببینم میگه بمون یا نه با یه حالت تعارف و سرد میگه خب بمون دیگه دوست داریم بمونی....نگین عیب نداره خب با همین تعارف بمون چون جاریم با این تعارف الکی میمونه بعد همیشه پشت سرش میگن خونه ی باباش زیاد رو نمیبینه بیچاره میاد اینجا همش....واسه همینم من میرم خونه ی بابام.
بیچاره بابام یه هفته باید از من و شوهرم پذیرایی کنه....حالا سکته اصلیم اونجاست که وقتی میخوان بیان یه هفته ایییییل و طااااایفه جمع میشن میریزن خونه ی ما....فردا داریم میریم اون شهر بگین چی کار کنم چی جواب بدم کار درست و با سیاست چیه ......لطفا...ممنونم