مادرشوهرم از پدرشوهرم متنفره
چرا
چون تو جوونیش اذیتش کرده الان که سلطنت رسیده ب مادرشوهرم دیگه پدرشوهرمو... هم حساب نمیکنه
کل بچه ها هم طرفدار مادر هستن برا مادر غش میرن برا پدر تره هم خورد نمیکنن دوستش ندارن مادر اینجوری بار اورده و خود بچه ها هم دیدن که مادرشون سختی کشیده
خلاصه الان که پدرشوهرم از کار افتاده و پدر و ناتوان شده یه گوشه افتاده کسی بهش اهمیت نمیده
منم میبینم کم می مونم گریه کنم ب حالش
همیشخ شوهرم ب مامانش انواع اقسام خدمت میکنه و پووووول میده ماهانه پول میده حتی یارانش هم ب حساب مادرشوهرم ریخته میشه
خلاصه من ب شوهرم رو مغزش کار میکنم که گناه داره فردا بمیره عذاب وجدان میگیری که چرا محلش ندادم و.... مادرشوهرم ازم حرصی میشه که نقشه هاشو ب باد میدم اخه همیشه یه جوری پدرشوهرمو جلوه میده که انگار کدوم جلادی هست که بچه ها ادم حسابش نکنن
خلاصه
الان خانوم حدود ده روز هست که رفته گردش ب تنهایی
رفته تهران و قم و مشهد و......
پدرشوهر بدبخت هم مونده یه گوشه از خونه از گشنگی داره میمیره پارسال هم همین کارو کرد گف بزارین بمونه از گشنگی و تنهایی یا بمیره یا قدرمو بدونه
الان رفته و خدا میدونه کی بیاد
دیشب شوهرم گف رفتم دیدم یه گوشه نشسته تنها بود
همچین دلم گرف منم بدجووور سرما خوردم
امشب پا شدم غذای مورد علاقه ی پدرشوهرم کباب هست کباب و برنج و گوجه درست کردم و سیر پوست کندم دادم شوهرم برد تو راه دوغ هم گرفته بود بعد