2733
2734

بعدش خواب دیدم آقا رسیدن به همسایه دیوار به دیوار مون و بعد ازاون دیگه میشه نوبت ما یادمه چون مبل نداشتیم یه متکا گذاشتم زیر آقا یکی پشتش یکی طرف چپ و یکی طرف راستشون که اذیت نشن هرطرفی بخان بتونن تکیه بدن ولی خب تو دلم پر از استرس و دلشوره بود همه جای خونه رو برق انداخته بودم و منتظر ایشون بودم که فقط بیان و برن. خواب بعد ازاین خواب اصلیم بود که خدا اینهمه مقدمه چینی کرده بود که برسیم به اینجا. یادم رفت این مطلبو بگم که من تو مدرسمون جز شاگردای زرنگ و محبوب معلمان و مدیر بودم و اون سال با مربی پرورشی که رابطه خوبی داشتم گفت که مسابقه نهج البلاغه و قرآن اسمتو بنویس جوایز خوبی داره منم اسممو نوشتم بخاطر جوایزش و تو مدرسه نفر اول شدم بعدش رفتم مرحله منطقه ای که اونجا هم نفر اول شدم مرحله استانی باید یه مقاله مینوشتیم که آموزش پرورش منطقمون بهم اطلاع رسانی نکرده بود و من نمی‌دونستم باید مقاله بنویسیم و یک ماه هم فرصت داشت یک هفته مونده به پایان وقت مقاله نویسی مدیر فرهنگی آموزش پرورش به خونمون زنگ زد که بلند شو بیا آموزش پرورش. من رفتم اونجا کلی عذر خواهی که یادمون رفته بشما بگیم و کوتاهی شده باید در عرض یک هفته هم موضوع انتخاب کنی هم مقاله بنویسی و هم آماده بشی برای دفاع از مقاله.

اول دبیرستان فقط فرصت یک هفته ای برای کسی که اصلا مقاله ننوشته و هیچ دانشی در موردش نداره خیلی سخت بود اومدم که خونه ناامید بودم گفتم تو این یک هفته من هیچ کاری نمیتونم بکنم چون بقیه بچه ها مقالاتشون رو تحویل داده بودند و اونجا بعنوان نمونه مدیر فرهنگی بهم نشون داد و این استرسمو بیشتر کرد موضوعمو انتخاب کردم که در رابطه با نماز از دیدگاه امام علی بود کلی کتاب دوروبرم در اینباره پر کرده بودم ولی نمی‌دونستم از کجا شروع کنم خیلی مستأصل بودم اون شب رفتم امام زاده شهرمون و گریه کردم که نمیتونم سر موقع مقالمو تحویل بدم و مرحله استانی دیگه نمی‌رسم نزدیک امام زاده یه 

جایی بود که نقاشی های برگزیده بچه ها رو توش نمایش میدادن یه نقاشی خیلی توجهمو به خودش جلب کرد نقاشی کعبه بود که یه ترکی روش بود محل وارد شدن فاطمه مادر امام علی به درون کعبه چون زیرش اسم اونی که اینو کشیده بود و سال تولدشم بود سپس از من کمتر بود ولی خیلی نقاشی خوب بود دلم میخواست کاش منم میتونستم ازین نقاشی بکشم

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢

خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍

بیا اینم لینکش

ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

حالا جریان این مسابقه نهج البلاغه و ناامیدی و ناراحتی منو  و نقاشی کعبه رو داشته باشین و خوابهای مرحله به مرحله من که اولین خوابم فقط از خبر ظهور آقا بود و بعدش که به مرحله این رسید که امام زمان دیگه رسیده بود به همسایگیمون. بچه ها واقعا این گام به گام بودن خوابام خیلی کمکم کرد که با این مسأله و ترسام کنار بیام خبر ندارید که از خواب که می‌پریدم تا چند ساعت تپش قلب داشتم کلی دعا میکردم سرنماز که خدایا منو ازاین خوابها نجات بده دیگه نمی‌خوام ازین خوابها ببینم ولی خدا هردفه منو به مطلب اصلی که دیدن امام زمان بود نزدیک میکرد درست چند روز بعد از دیدن نقاشی کعبه و غبطه خوردن من بحال اون دختر برای کشیدن همچین نقاشی که سنش هم از من خیلی کمتر بود، خواب دیدم که امام زمان میخواد بیاد خونمون اونم فقط بخاطر من. تو خواب مامان و بابام چه افتخاری میکردن به من که امام زمان بخاطر دخترشون میخواد بیاد خونشون. اصلا شوق و ذوق و خنده های مامانم تو خواب هیچوقت یادم نمیره. منم هی با خودم میگفتم مگه من کیم که امام زمان میخواد بخاطر من بیاد مگه من چکار کردم شاید شاگرد زرنگی هستم میخواد بیاد ولی هی خدا خدا میکردم که نیاد اصلا راضی نبودم که بیان خونمون ولی خانوادم تو پوستشون نمیگنجیدن که آقای زمین و زمان بخاطر دیدن من میخواد بیاد خونمون. حال منم نپرسید‌که پر از استرس و اضطراب بودم انگار تو دلم رخت میشستن تو این حال و هوای فکر ‌وخیال . استرس بودم که آقا وارد خونمون شدن تنها نبودن دوتا آقا هم کنارشون بودن ایشون جولوتر حرکت میکردن و اون دوتا آقا که پوششون شبیه خادمای حرم امام رضا بود پشت سرشون میومدن. خونه ما هم اونموقع دوطبقه بود و از حال به طبقه بالایی پله میخورد منم که یادتون باشه چون مبل نداشتیم غصه اینم داشتم که امام بیاد خونمون کجا بشینه رو زمین هم زشته که بشینن حتی تو خواب چند مرتبه به فکر قرض کردن مبل و صندلی از همسایه هم افتادم. امام و اون دوتا آقا از راهرو وارد حال شدن و یکراست به سمت راه پله رفتن آقا رو پله پایینی نشستن و اون دوتا آقا دوپله بالاتر ایستادن من هم از ترس و استرسم بهیچ وجه هیچ نگاهی به ایشون ننداختم اصلا نمی‌تونستم سرمو بالا کنم سرم فقط پایین بود آقا رو پله نشستن و منو مامان و بابام رو زمین جلوی ایشون نشستیم از حال و هوای مامان و بابام نگم که چقدر خوشحال بودن و چقدر به من افتخار میکردم  مامانم یه نگاه هایی به من می‌انداخت که استرسمو بیشتر میکرد خیلی به وجود من مباهات میکردن که همچین دختری دارن ما جلوشون نشستیم و آقا  یه برگه سفید دست من دادن که من هنرمو توش نشون بدم من که پراز استرس بودم اصلا نمی‌دونستم چکار کنم چی بنویسم چی بکشم اصلا من هنری ندارم که نشون بدم ولی نگاه های مامان و بابام پر از اطمینان به دخترشون بود که حتما سربلندشون می‌کنه ولی من از خودم خبر داشتم که هیچی تو چنته ندارم چند لحظه به برگه سفید تو دستم نگاه کردم یه لحظه نقاشی کعبه اون دختره یادم افتاد قلمو گذاشتم روبرگه ولی دستم هیچ قوت نداشت اصلا نمی‌تونستم قلمو تکون بدم قشنگ یادمه بخاطر استرسم که لرزش دست گرفته بودم دستم رو کاغذ تکون خورد و سه تا خط شکسته ی نامفهوم رو کاغذ کشیده شد که اونم یه بچه یه آدم بیسوادم میتونس بکشه اون لحظه میخواستم گریه کنم که بابا من هیچم هیچی بلد نیستم دلم میخواست داد بزنم گریه کنم ولی وقتی یاد غرور و حال مامانم افتادم فقط از خدا خواستم زمین دهن باز کنه من برم توش اصلا خدا جونمو بگیر ه که اینقدر باعث شرمندگی پدر و مادرم شدم آقا دستشو دراز کرد به این معنی که برگه رو بهش بدم منم ورق نقاشی رو بهش دادم ولی تو دلم التماس خدا میکردم خدایا منو ازاین دنیا و خاطره ها محو کن الان آقا برگه رو ببینه با خودش میگه من بخاطر این اینهمه اومدم اینجا این که هیچی بارش نیس هیچ استعداد و هنری نداره، بدتر ازهمه وای شرمندگی مامان و بابام غرورشون! دلم میخواست اون لحظه تکه تکه بشم نگاهم پایین بود و با خودم فکری بودم ولی حواسم به برگه تو دست آقا هم بود دیدم یه چیزی تو برگه دارن مینویسن دل تو دلم نبود با خودم گفتم فاطمه آبروت پیش همه رفت بعد از رفتن آقا چقدر باید نگاههای شکسته مامان و بابام رو باید تحمل کنم چقدر باعث سرشکستگی مامان و بابام شدم که تو این فکرا بودم که آقا دستشونو دراز کردند و برگه رو بمن دادند وای خدایا من چی می‌دیدم تصویر نقاشی کعبه که خیلی خیلی خیلی بهتر و قشنگتر از نقاشی اون دختره که نفر اول نقاشی شده بود بود زیرش هم امضای آقا با نمره بیست و جمله آفرین دخترم عالی بود. بچه ها گریه امانم نمیده الان دلم میخواد کاش تنها بودم و های های گریه میکردم امام زمان آبروی منو خریده بود. نقاشی رو که دیدم فقط یه نگاه به آقا انداختم بهم لبخند زد منم خنده به لبم اومد نگاهم به آقا فقط اون شد خیلی ازش خجالت می‌کشیدم مامان بابام به برگه تو دستم نگاه کردن چه افتخار و مباهاتی به من میکردن صورت منو غرق بوسه کردن بخاطر اینکه سربلندشون کردم نقاشی که رو برگه بود فراتر از حد تصورشون بود به من اطمینان داشتند که سربلندشون میکنم ولی  دیگه نه تو این حد! من اینو از نگاهاشون فهمیدم و بعدش از خواب پریدم اطرافمو یه نگاه انداختم دیدم تنهام نه امام زمان هست نه نقاشیم هیچی فقط یه دل پر از حسرت که کاش یبار دیگه ببینمشون خو دمو بندازم زیر پاشون و تشکر کنم که کاش فقط می‌نشستمو  نگاش میکردم دیگه من امام زمان یجور دیگه دوسش داشتم اصلا عاشق شده بودم همون لحظه بعد از خواب دیگه گریه بهم مجال نداد زدم زیر گریه و بلند بلند گریه کردم همه خانواده فکر کردن من چم شده حتما خواب بد دیدم گفتم بهشون خواب دیدم ولی هیچ وقت تعریف نکردم برای هیچ کس دیگه ای هم تعریف نکردم حتی به همسر م هم نگفتم دلم هم نیومد بهشون بگم خواب بد دیدم گفتم خواب خیلی خیلی خوبی دیدم ولی نمی‌خوام تعریف کنم

2731

 و شما نی نی سایتیها اولین کسایی هستید که خوابمو تعریف کردم اونم چون هیچکس منو نمی‌شناسه فقط قصدم این بود که بگم آقامون هست بخدا هست خیلی خیلی هم مهربونه این ماییم که بدی میکنیم من بعد از اون خوابم چندین بار هم ازین قسم خوابها دیدم ولی دیگه هیچ وقت چهرشونو ندیدم چهرشونو فقط همون یبار اونم فقط یه نگاه دیدم الآنم قشنگ خاطرمه ان شالله هیچ وقت از صفحه ذهنم پاک نشه. بچه ها من از فرصتی که دستم بود استفاده نکردم لنگیدم سال دوم دبیرستان باز خوب بودم ولی سوم به بعد یعنی از سوم تا حالا حال دلم بهم ریخت خیلی بد شدم آقا دست منو گرفت ولی من ولش کردم و اینو تو آخرین خوابم فهمیدم خواب دیدم آقا دوباره اومدن خونه ما ولی من دیگه هیچ ترسی از ایشون ندارم ولی دوستشون دارم آقا خیلی ناراحت بودن عمامه ای هم بسر داشتند آقا همه وسایلشون رو برداشتن و با ناراحتی از مامان بابام خداحافظی کردن از من ناراحت بودن من خودم فهمیدم که از من ناراحتن من تو بالکن خونمون تو حیاط ایستاده بودم و نگاه میکردم که آقا بدون اینکه چیزی بمن بگن رفتن با ناراحتی از کنار من گذشتن یادمه که مامان و بابام با نگاههای ملتمسانشون بهم التماس میکردن که معذرت خواهی کنم و بگم که نرن ولی من اون موقع خیلی خیلی مغرور بودم اصلا نمی‌تونستم عذرخواهی کنم و آقا رفتن و من دیگه ازین خوابها ندیدم.

 و شما نی نی سایتیها اولین کسایی هستید که خوابمو تعریف کردم اونم چون هیچکس منو نمی‌شناسه فقط قصدم این بود که بگم آقامون هست بخدا هست خیلی خیلی هم مهربونه این ماییم که بدی میکنیم من بعد از اون خوابم چندین بار هم ازین قسم خوابها دیدم ولی دیگه هیچ وقت چهرشونو ندیدم چهرشونو فقط همون یبار اونم فقط یه نگاه دیدم الآنم قشنگ خاطرمه ان شالله هیچ وقت از صفحه ذهنم پاک نشه. بچه ها من از فرصتی که دستم بود استفاده نکردم لنگیدم سال دوم دبیرستان باز خوب بودم ولی سوم به بعد یعنی از سوم تا حالا حال دلم بهم ریخت خیلی بد شدم آقا دست منو گرفت ولی من ولش کردم و اینو تو آخرین خوابم فهمیدم خواب دیدم آقا دوباره اومدن خونه ما ولی من دیگه هیچ ترسی از ایشون ندارم ولی دوستشون دارم آقا خیلی ناراحت بودن عمامه ای هم بسر داشتند آقا همه وسایلشون رو برداشتن و با ناراحتی از مامان بابام خداحافظی کردن از من ناراحت بودن من خودم فهمیدم که از من ناراحتن من تو بالکن خونمون تو حیاط ایستاده بودم و نگاه میکردم که آقا بدون اینکه چیزی بمن بگن رفتن با ناراحتی از کنار من گذشتن یادمه که مامان و بابام با نگاههای ملتمسانشون بهم التماس میکردن که معذرت خواهی کنم و بگم که نرن ولی من اون موقع خیلی خیلی مغرور بودم اصلا نمی‌تونستم عذرخواهی کنم و آقا رفتن و من دیگه ازین خوابها ندیدم.


راستی بچه ها مسابقه نهج البلاغه رو یادتونه که تعریف کردم گفتم فقط من یه هفته فرصت داشتم که یه مقاله در حد استانی بنویسم و خودمو آماده دفاع هم کنم تو اون یه هفته..مقالمو سر یک هفته تحویل دادم و خوابمو تو همین یک هفته هم دیده بودم ولی اون موقع هیچ ارتباطی بین خوابم و مسابقه نهج البلاغه حس نمیکردم ولی یه ارتباطی بود من که دختر مغروری بودمو و مرحله مدرسه ای و منطقه ای نفر اول شده بودم همه از خانوادم گرفته تا دوستان و معلما و کادر دفنری یه حساب دیگه ای رو من باز کرده بودن  دلم میخواست تو مرحله استانی هم اول بشم و مدرسه و خانواده مم سربلند کنم ولی اصلا امید نداشتم من فقط یه هفته فرصت داشتم منی که هیچی از اصول مقاله نویسی سرم نمیشد تو عمرم اصلا مقاله ننوشته بودم فقط چندبار انشا نوشته بودم همین. مقالمو با هر سختی بود یه چیزایی نوشتمو تحویل دادم ولی به  مسئول فرهنگی هم گفتم که من امیدی به مقالم ندارم خیلی خیلی ایراد داره و وقت نکردم کاری کنم به همه هم گفتم که چون وقت کم بود نشد مقاله خوبی تحویل بدم و امیدی به من نداشته باشن روز دفاع هم رسید پنجاه شصت نفر شایدم بیشتر میشدیم بچه ها چقدر آماده کرده بودن خودشونو چه تبحری چه قدرت بیانی بعضیا داشتن انگار از اول سخنران بدنبا اومدن اصلا به برگشون نگاه نمیکردن از بر بودن . اوناروکه دیدم به حال بعضیاشون که خیلی آماده بودن غبطه خوردم که کاش منم مثل اونا میتونستم دفاع کنم وضعیت که دیدم با خودم گفتم کاش بشه فرار کنم غایب بودن خیلی بهتر از رفتن آبرو و غرورم بود ولی دیکه راه پس و پیش نداشتم آخرین نفر بلند شدم دفاع کردم وای چقدر استرس چقدر تپق دیگه هیچی اومدم به همه گفتم که نشد خوب دفاع کنم و  رد میشم ولی در عین ناباوری یه هفته بعدش به مدرسمون زنگ زده بودن که من نفر اول مقاله نویسی و دفاع از مقاله تو استان شده بودم اصلا باورم نمیشد من با اون همه ایراد و اشتباه نفر اول استان شدم و باید خودمو آماده مرحله کشوری میکردم که تو اراک برگزار شد که اونجا هم رتبه اوردم .

2738

ارتباطش هم این بود که اون برگه سفید و سه خط شکسته نامفهوم مقاله من بود ولی با لطف و عنایت خدا و امام زمان نفر اول شدم همون طور که نقاشی منو به بهترین نحو اصلاح کرد تو خواب که شرمنده نشم مقاله رو هم کمکم کرد واقعا فقط کمک آقا بود وگرنه من هیچ کاری نکرده بودم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز