امروز یه همسایه خانومی از اون تَه مَهای کوچمون حوصلش سر رفته بود اومده بود خونه ما
عاقا این تا نشست شروع کرد که نوه ام ترشیده دیگه تورو خدا دعاش کنید اینم بختش باز شه
هر جا بگیری براش دعا و سرکتاب باز کردم
اب فلان جا دادم خورده و اینا اصلا اثر نکرده
مامانم گفت حاج خانوم مگه چند سالشه
گفت خیلی وقته هست والا فک کنم ۲۲ سال اینطورا هست که داریمش🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
اقا من اینا رو شنیدم از تو اتاقم گفتم ایول از اون پیرزن باحالاس برم پیشش خوش میگذره
خلاصه رفتم منو دید گفت چرا بدون شوهرتی روز تعطیلی؟ گفت خانوم من مجردم
گفت ای وای خدامرگم بده منو بگو دو ساعت نشستم پیش کی دارم درد دل میکنم
یه نگاه به مامانم کرد گفت تو که وضعیتت از من بدتره 😠😠😠 آبه یس دادی بهش بخوره؟؟ 😡
مامانم گفت حاج خانوم نگاه به موهاش و ارایشش نکن قاصدک یه سالم از نوتون کوچیک تره🤣🤣
گفت تو حرف نزن به هوای تو بخوام وایسم از بو ترشیدگیه دخترت دیگه نمیشه تو کوچه وایساد هممون باید بریم🤣🤣🤣🤣🤣
هیچی دیگه الان منتظرم سه شنبه وقتی سایه مستقیمه قراره بیاد عنبرنسا درمانی کنه برام بلکم بختم واشه🤣🤣🤣
پ ن: بهش توهین نکنید طفلکی سنش بالاس ۸۰ اینطوراس
پ ن۲: حالا بوی عنبر نسا چطوری میره من چهارشنبش کلاس دارم🤣🤣🤣🤣🤣
پ ن۳: دعا کنید الزایمری باشه منو یادش بره تا سه شنبه
پ ن: شوهری که با عنبرنسا قراره پیدا شه معلوم نیس چه 💩💩💩 هست😂😂😂