دیروز عروسیه پسرخالم بود.مادرشوهرمم که فهمید عروسیه بهم گفت فلان لباسو بپوش برو من از بچت نگهداری میکنم
.تا این که فهمیدم اصلا منو دعوت نکردن عروسی.یعنی همه فامیل به غیر از من..این در حالیه که هیچ کدورتی بینمون نیست
..اولش فک کردم شاید کارشون زیاد بوده یادشون رفته زنگ زدم به خالم تبریک گفتم ولی دیدم نه اصلا نگفت که دعوتم.
خلاصه روزه عروسیشون همه رفتن عروسی.و من تو خونه
مادرشوهرمم همش تیکه بارم میکرد.منم اونروز چشمام شدید حساسیت داده بود خارش و آبریزش داشت..سره سفره مادرشوهرم بهم گفت چرا گریه کردی گفتم حساسیت کرده چشمام.
حالا تو گذشته یه چیزایی بینه منو پسرخالم بوده و شوهرمم در جریان هست.
شب دیدم شوهرمم آروم گریه میکنه...
فک کردم شاید فک کرده من واقعا برا عروسبه پسرخالم گریه کردم.یا برای چی
من از شما یه سوال دارم شما جای سوهرم یا مادر شوهرم بودین درباره قضیه دعوت نشدن به عروسیه نزدیکترینو صمیمیترین فامیل چی فک میکردین؟