من عمم خونش یه شهر دیگه ست بعد که میریم خونشون هر چیزایی که احتیاج نداره رو هعی میگه اینو نمیخوای اونو نمیخوای اوف انقد از درون حرص میخورم تازه جالبه چیزای خوبشم پیش کش نمیکنه ها اونایی که نمیخواد زورش میاد بندازه سطل اشغالیو میخواد بده مثلا یه پوشه داشت میگه نمیخوای واسه جزوه ؟یه قلک واسه بیست سال پیش داشت یعنی من از وقتی یادم میاد داشت و میگه نمیخوای؟اصلا رنگ و روشم رفته یه پارچه اضافه چادرش مونده بود به خواهرم میگه عه به جشن تکلیف رسیدی بیا دور دوزیش کنم شالش کنم بزار سرت انگار ما خودمون پول نداریم اگه بخوایم بخریم😑یه شلوار شیش جیب داشت اون دفعه گفت اومدی خونمون بهت میدم این دفعه من اصلا یادم نبودااااا بهم میگه یادته گفتم دادم به سیل زده ها اخه گفتنش چیه وقتی دادی؟منم گفتم بهتر اون بیچاره ها نیاز داشتن خوب کاری کردی 😐😑یه تیشرت عموم داشت براش تنگ بود داد بهم(این نسبتا خوب بود حالا)کلا من اعصابم خورد میشه چیزی نیاز داشته باشم خودم میخرم اخه این چه کاریه چیزای کار خوردشو هر دفعه میایم تحمیل میکنه عهههه😐چیزای نو و بدرد بخورشم اخه نیست به ادم بر نخوره به خواهرمم یاد دادم بگه نمیخوام خودش باشه نمیگیره
نه کاراش با منظور نیست اما حرص در بیاره😐مثلا خودش داره با تلفن حرف میزنه با دوستش میره اونور که مثلا من اون محوطم نشنوم از ادم دور میشه ولی من دارم با گوشیم ورمیرم یهو تا شکم خودشو میکنه تو گوشیم من دلم میسوزه مثه خودش رفتار کنم😑