خوب برا من گذشت دیگه. الان مادر شوهرم پیر شده، خودش نمیحواد ما بریم.
ولی هنوز تودلمه . از دست شوهرم ناراحتم. نه خانواده اش
چون اون به حرفشون راه میومد. اگه دو دفه میپیچوند، اونام بیخیال میشدند.عین بز همه روزای تعطیل شبانه روزی میرفت اونجا مینشست.تازه من کارمندم یک روز تعطیل داشتم باید میرفتم اونجا.
همه تو تقویم تعطیلی میدیدند خوشحال میشدند.من عزا میگرفتم.
الن دوسه ساله یک کمراحت شدم.
الان هم یک هفته در میون جمعه ها میریم صبح تاشب.