دیشب با مادرشوهر و خواهرشوهر و خاله شوهرم با شوهر و بچه هاشون رفتیم پارک و سفره خونه و...
خاله شوهرم با دخترش که نامزد داره(به تازگی نامزد کرده) اومدن تو ماشین ما(ماشین ندارن)
بعد شوهرم گفت خاله زهرا میدونی چقد دوست دارم
اونم برگشت گفت آره خاله جان هرچقدر خواهر زاده خاله شو دوس داشته باشه چند برابر خاله خواهر زادشو دوس داره
اونقد خاله جان دوس داشتم دومادم بشی قسمت نشد
یک لحظه هنگ کردم نمیدونستم چی بگم
شوهرم خودشو زد به اون راه گفت خاله نمیدونی چقد طول کشید مخ لیلا رو زدم
قضیه عشقو عاشقیمو باید برات تعریف کنم که نوبت محضر و آزمایشگاه قبل خواستگاری رفته بودم گرفته بودم و از اینجور حرفا
خاله شم گفت ایشالا خوشبخت بشید
ولی حالم بدهههههه
ملت چقد بی فرهنگگگگگن
انگار نه انگار من نشستتتم