یه بنده خدایی همش میومد پیش من میگفت مادر شوهرم فلان گفت بهمان کرد
یعنی تیکه بارون میکرد و اصلا متوجه حرف زدنش نبود
بهش گفتم تو هر کاری کنی اون درست بشو نیست
تو نمیتونی رفت و آمدت رو قطع کنی باهاش چون مادر همسرته
ولی وقتی میری خونش فکر کن میری به یه عقب مونده ذهنی که اصلا حرف زدنش دست خودش نیست سر میزنی
و اصلا مهم نباشه برات تازه به حرفاش بخند
میگه از وقتی اینو بهم گفتی واقعا دارم راحت زندگی میکنم
شما هم امتحان کن
( البته دور از جون عقب مونده های ذهنی که اصلا ازین حرفا نمیزنن و معصومن)
و یه روش دیگه که گفتم ضمیمه اش کنه
همون لحظه هر چی گفت بگو منظورتون با منه
و در جا بشورش بزار ش کنار
دیگه جرات نکنه حرف بزنه
مثلا یواشکی میاد تو رو میسوزونه ولی جلو شوهرت خوبه
شوهرت که اومد و مادر شوهرت هم که بود
بگو فلانی مادرت اینو بهم گفت
اینجوری دیگه جرات نمیکنه حرف بزنه