سلام دوستان.این سرگذشت یکی از بستگان منه .لطفا توهین نکنید.این سرگذشت را برای کسانی میگذارم که به حرف هیچ کس گوش نمی کنند و کار خودشون را می کنند .دختر نازپرورده ی یک خانواده ی بسیار ثروتمند در سن ۱۵ سالگی عاشق پسر همسایه شون میشه.قضیه مال سال ۵۷ هستش
پسره برای ادامه تحصیل میره ایتالیا این دختر که خیلی لوس بوده و هرچیزی اراده می کرده فراهم میشده پاشو توی یک کفش میکنه که من می خوام برم ایتالیا پیش پسره
مادرش هم به شوهرش الکی میگه میخواهیم بریم ایتالیا هواخوری مثلا برای سفر تابستونه.بابای از همه جا بی خبر پول و بلیط تهیه می کنه مادر و دختره را میفرسته ایتالیا برای سفر تفریحی