داره مغزم میترکه..شما بگین چی به چیه اخه تو این دنیا...یکی آشناهامون زندگی سختی داشته جدا شده بوده و با سختی کار کرده بود و تقریبا موفق بود.چند روز پیشا تو عید عقد دختر دومش بود.خوشحال بودن که اینم سر و سامون گرفت شوهرش هم پسر خوبی بوده گویا..هفته پیش جمعه همه میرن پیک نیک.دختر اولش که دختر7ماهه داشت موقع برگشت به دومادش میگه منم یکم پشت موتور بنشون هنوز چند دقیقه نمیشه لیز میخورن.سزعتم نداشتنا و متاسفانه دختره میره تو کما...وای که تو این یه هفته مادرش و خونواده اش اب شدن..دوماد جدیده که در حد مرگ بوده از شرمندگی...امروز خبر رسید مرگ مغزی شده و کبد و کلیه اش اهدا میکنن..قلبش اما از کار افتاد..قلبی که کنار بچه 7ماهه و مادرش نباشه طاقت تپیدن نداشت تو این دنیا...وای دارم دیوونه میشم..اینهمه دعا کردن.باشه اگه این سرنوشتش بود چرا اینقدر پیچیده شد..دیگه خواهرشم رنگ خوشی نمیبینه..وای که مادرش یه ماه خوشی جشن دخترش تو ذهنش نموند.وایییی خدایا عقل ما نمیرسه به حکمتت..