سلام...خیلی ناراحتم از ادمی ک فکر میکردم دوستمه اما امشب خودشو خوب نشون داد...نزدیک دوساله تو اینخونه مشینم زنه دوقلو.داره خونه ما دواا واحد چسبیده بهمه...ازسه ماهگی بچه هاش من بعد عروسیم اومدم تو این خونه...بچه هاش بامنو شوهرمم بزرگ شدن همش میفرستاد اینجا ماهم عاشق بچه....خلاصه امشب اومد بگفت چ ش اسهال بود من تو اشپزخونه بودم بچه هاها پیششوهرم بودن...یدفه شوهرم دید بچه ریده ب فرشمون...من کلی گریه کردم شوهرم ب زنهفت اومد تمیز کرد اما من تواز اشپزخونهریه میکردم حالم خوب نبود خیلی ناراحت بودم واقعا دیگه ازین خونه خیته شده بودم بعدش...