بابام متولد32مامانم52 پدرم بااینکه پیرشده ولی هنوزم خیلی اذیتش میکنه چندروزپیش خیلی زدش وبیرونش کردهرچندوقت یه باراینکارومیکنه،حتی زنگ میزنه پلیس وبه دروغ میگه برادرم ومادرم اذیتش میکنن،برادرم دلیل اصلی جروبحثشونه چون معتادشده ولی خب به مادرم ربط نداره قبلاکه معتادم نشده بودپدرم بهونه های دیگه داشت تاقبل عیدکلابرادرموبیرون کردایام عیدهم هرکی میومدخونشون بابام میگفت این زنه روببریدنمیخوامش،مادرم همش ابروداری کرده ولی دیگه انگارنمیشه بابام مستاجره هرسال یه خونه داغونترمیگیره ومیبردش اونجا،امسال که میگه اصلاپول ندارم خونه اجاره کنم،چندشب پیش زنگ زدبه پلیساحتی گفت نمیخوامش ناجوانمردی،ولی بازم موندولی دوباره خیلی زدش مادرم جاییونداره الان یکماه میره خونه اینواون امشب رفتم بش سرزدم خونه خالم بودخیلی شکسته شده بودوخسته،انگارراضی بودبرگرده دوباره چون بابام هم اومده بودسراغش ولی همه بهش میگن فایده نداره این مردوبازم اذیتت میکنه،مادرم بلافاصله شکایت کردوهمه شهرهم میدونن،مادرم خیلی شرمنده است خیلی داغونه امشب دودل شدم که برگرده اخه انگارخودش میخواد،درضمن 15روزخونه یکی ازداییهام بود15روزخونه این خالم که معلومه ازرفتارشون خسته شدن،مادرم هم اصلاخونه هاشون راحت نیست منم نمیتونم براش کاری کنم،داییام میگن تاطلاق نگیری هم برات خونه درست نمیکنیم چون کمیته میسازه اونوقت،ازاینورم چقداینورواونوباشه تاطلاق بگیره وبعدش خونه ساخته بشه،اصلاحالمون خوب نیس خداهم که انگارنه انگارماهم بنده اشیم تاالان هرچی بدبختی فکرشوبکنیدغیرسلامتی سرمون اورد.خیلی خسته ایم.