شبی که بهم گفت با خانوادت کنار نمیام
همون شبم خواهرش گف بیای سمت برادرم به خانوادت میگم
دقیقا همون شب ازش دل بریدم نه اینکه بترسما من قید همه چیو زده بودم اونم جراتشو نداشت عمرا چون بابام دهنشو سرویس میکرد همینطور خانواده خودش
ولی یهو از اینکه انقدر خودمو کوچیک کرده بودم با گریه و التماس و درگیری ذهنی خسته شدم
انگار یهو چشمام باز شد
الانم شاید دلم تنگ بشه واسه روزای اولمون ولی دیگه اجازه ی برگشت و حرف زدن با خودمو بهش نمیدم💔