مادر شوهر دوستم خيييييييييلي اذيتش ميكرد و اتيش ميسوزوند ،پدر شوهرش رو پر ميكرد و .....
برا تك پسرش عروسي نگرفت از خسيسي وگرنه داشتن
خدا سر هيچ كس نياره ولي يهويي سرطان گرفت و خودش اعتراف كرد از بس عروسمو اذيت كردم اهش منو گرفت و الان خوب شده (مثل كليد اسرار)