حالا نیاید به این اصطلاح ترشی انداختن گیر بدید،صرفا
اما واقعا دوست ندارم عروس داماد شن از پیشم برن، از بس دوستشون دارم،مونسهای غربتم اند و وقتاییکه دلم از قوم شوهرمیگیره،میترسم بیست سال دیگه بازم معضلات الان مثل معضل مادرشوهر،یازن بچه دزد (عروس بد) برای پسرم باشه،شماهام همینجورید،یافقط من دوس دارم این دوتا همممیشه با منو پدرشون بمونن
وای بیت مادرشوهرمو ببین،زورم بهش نمیرسه،کلا زورم به کسی نمیرسه ،واسه همین ازعروس میترسم و از اینده دخترم هم،تاپیکهامو بخونی دود از سرت بلندمیشه،عفریته ایه،